آشفته بازاریست
همگان کاه خود می خورند و راه خود می روند
راضی اند به رضای ارباب
اینگونه زیستن ، خریت و انسانیت را چه فرق ؟
زندگی مثل کاهو میمونه به امید ِ اون برگ های تازه و خوشمزه ای که وسطشه ، باید خودت رو پاره کنی اون برگای داغون ِ بالاییشون رو بخوری !
احمق تر از اون احمقی که بقیه رو احمق فرض میکنه ، خود ِ احمقشه
نیکوتین سیگار آدم ها را جذب نمیکند ، آدم ها به دود سیگار معتاد می شوند
خیره می شوند به دود و غرق در خاطرات ، آدم ها معتاد خاطرات می شوند
مغزت که فاحشه شد هر عقیده ای در آن دخول میکند
همه انسان ها خوبند ، فقط در شرایط بدی قرار می گیرند
مهم نیست من روی شکم میخوابم و خوابم شیطانیه
تو ، توی بیداری جلوی خودت رو بگیر و کار شیطانی نکن
مهم نیست که چقدر زور میزنی
بعضی وقت ها نمی آید
در این مواقع دست از نوشتن بردار و اندکی استراحت کن !
باد آورده را باد نمیبرد ، خودت به باد میدهی !
مشکل دقیقاً از جایی شروع می شود که برچسب عشق میزنی بر عادت ها ...
عشق ، مجموعه ای است از بهانه های مختلف برای توجیه خریّت !
حتی سیگار رو به احترام اینکه چند دقیقه بهت لذت داده زیر پات له نکن ...
تو ای آدم اگر آنروز آدم بودی
تو ای حوا اگر آن سیب را نمیچیدی
و تو ای آتش ِ طمع ، شرر بر پا نمیکردی
کنون من هم به دنیا بی نشان پیدا نمیکردی
حوا آنروز جنایت کرده ای شاید نمیدانی
به دنیایم هدایت کرده ای شاید نمیدانی
ازاین بابت خیانت کرده ای شاید نمی دانی
آری خیانت کرده ای افسوس نمی دانی
آدمی را گاهی خریت لازم است